منفی یا مثبت

    

     آخر هفته طبق معمول پول تو جیبیم ته کشیده بود. چون داشت دیرم می شد مجبور بودم با ماشین برم. از اون روزایی بود که از صبح همش بد میاوردم. 3تا ماشین سوار شدم تا به دفتر رسیدم، تا ته جیبم در اومد. تو دفتر هیچی سر جاش نبود. مدیر ساختمون ازمن برای برنامه ای کمک خواست و از روی اجبار قبول کردم. دیگه داشتم کلافه می شدم. شانس هم که نداریم. راجع به اون مشکلی که برای اون بنده ی خدا پیش اومده بود با یکی از مسئولای ساختمون صحبت کردم، حسابی جا خورد، وقتی داشتم ماجرا رو تعریف می کردم نفسم بند اومده بود. یکی نیست به من خول بگه آخه به تو چه، مشکل مردم به خودشون مربوطه.  نخود هر آش. ظهر شد، کاری هم نداشتم. به هرکس زنگ میزدم یا نمی گرفت یا  برنمی داشت. این ایرانسل هم که دیگه اعصاب برای آدم نمی ذاره. تو ایستگاه منتظر اتوبوس نشستم و به بدبیاری هام فکر می کردم. اتوبوس اومد. این جیب... اون جیب... بلیط نداشتم صبح توی خونه جا گذاشته بودم.  کیوسک بلیط فروشیه کنار ایستگاه هم بسته بود. دیگه داشت کفرم در می اومد. پیاده راه خونه رو گز کردم و همینطور که دندون هامو به هم فشار می دادم اتوبوس بود که از کنارم رد می شد. تو ایستگاه بعدی دست تو جیبم کردم و 5تایی بلیط خریدم. 300 تومن بیشتر ته جیبم نبود. بدبخت بلیط فروشه هم تو اون کیوسک گرم  داشت تنهایی ناهار می خورد. وقتی رسیدم خونه، ناهار خورده بودن و مجبور شدم تنها ناهار بخورم کاری که اصلا دوست ندارم. خلاصه کوفتم شد. نشستم کتابی رو که تازه خریده بودم خوندم اما عجب مزخرفی بود وقتی همینجوری یه کتاب برمی داری همین میشه دیگه. بعد از ظهر زدم بیرون بماند چه بد شانسی های دیگه ای آوردم ولی خوب ... آخریش این بود که پریشب به بقال سرکوچه 200 تومن بدهکار شده بودم. باز هم مجبور شدم ته ته ته جیبمو خالی کنم.

 

     این داستان کاملا واقعی بود.  راستی می شه اینقدر بد شانس بود؟ فکر نمی کنم. این داستان از دید یه آدم کاملا منفی نگر به زندگی بازگو شده. حالا ببینیم اگه از یه دید دیگه به ماجرا نگاه کنیم چه اتفاقی می افته.

 

     صبح دیر از خواب بلند شدم تقصیر خودم بود چون ساعتمو کوک نکرده بودم. سریع حاظر شدم و از خونه زدم بیرون. اونقدری پول داشتم که فقط خودم رو به دفتر برسونم. پیش خودم گفتم برگشتنش هم با خدا. دفتر شلوغ پلوق ولی قابل تحمل بود. آدم هر چقدر سخت بگیره همه چیزسخت می شه. مدیر ساختمون ازم کمک خواست و من برخلاف میل باطنیم گفتم باشه هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم. خدا رو چه دیدی شاید حکمتی داره. برای یکی از بچه ها مشکلی پیش اومده بود و فکر می کردم می تونم کمکش کنم. درسته مطرح کردن اون سخت بود ولی خدا رو شکر حل شد. کلی از کاری که کرده بودم حال کردم. کارم تموم شده بود. تو ایستگاه درست وقتی اتوبوس اومد فهمیدم بلیط ندارم و بلیط فروشی هم بسته. قسمت نبود سوار اتوبوس بشم. پیاده راه افتادم تا به ایستگاه بعد رسیدم. عجب شانسی دارم اونجا هم بلیط فروشی داشت. آخه کمتر اتفاق می افته 2تا ایستگاه پشت سر هم بلیط فروشی داشته باشه. بلط فروش داشت ناهار می خورد. اونم تنها، دلم براش سوخت، آخه جاش تنگ بود. ببین کار خدا رو اون روز منم تنها ناهار خوردم که همشه یاد اون بلیط فروش بمونم. کتابی که خریده بودم هم خیلی بد نبود فصل اولش اینطوری بود. فکر کنم تو فصل های بعدی بهتر می شه. قربون خدا برم اونقدر هوامو داره که نمی ذاره یک روز هم بدهکار باشم.

 

     چطور بود؟ دوست داری مثل کدوم یکی باشی؟ منفی یا مثبت؟ نظر بدی ممنون میشم. یا حق

 

نظرات 5 + ارسال نظر
فرشته عاشق شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:41 ق.ظ http://ashkedek.blogsky.com

همیشه آدمهای مثبت جذبم کردند
تا دنیا دنیاست مثبت باش و پر انرژی
داشتن دو دید کاملا متفاوت سخته ولی تو از پس هر دوتاش خوب برومدی حالا خودت انتخاب کن که ...
خوشحال شدم باهات اشنا شدم

سمیرا جوووووووووووووووووووون شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:42 ق.ظ http://baaghali.blogsky.com

نمیدونم چی بگم

بالاخره زاویه دد هم مهمه

که از کدوم زاویه به این مسئله نگاه کرد!!!

میدونی................؟؟؟؟

سید محمود احمدی نژاد شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:14 ق.ظ http://nima63.blogsky.com

سلام پسر خوشگلم فقط اینو بگم که منم موافق مثبت نگری به زندگی ام ایام عزت مستدام( یا سید علی خامنه ای).

فرشاد سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:11 ق.ظ http://variedtexts.blogfa.com

سلام دوست عزیز.
مسلم است که دید دوم ( مثبت نگری به وقایع ) بهتره. زیرا می تواند کلی در زندگی آدم تاثیر مثبت گذارد. زیرا همانطور که می دانید انسانها با تفکراتشون زنده اند.
انشاالله که موفق و پیروز باشید.
یا علی.

نوشین شهریار یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:44 ب.ظ

سلام نمی خوام بگم همیشه مثبت نگرم ولی به این نتیجه رسیدم سعی کنم اتفاقهارو از دید مثبت ببینم مثل قسمت دوم داستانتون به امید موفقیت روزافزون شهریار جوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد